اين مطلب ادامه مقالهاي است كه تحت همين عنوان در شماره 120 ناتمام مانده و اينك ضمن پوزش از فاصلهاي كه در ارائه اتفاق افتاده تقديم خوانندگان عزيز ميشود:
در نزول به طبيعت، مبدأ نزول با شياي كه از آن نازل شده است، در يك مجموعهي همعرض قابل شمارش نيست؛ حال آنكه در نزولهاي طبيعي و در نزولي كه به تجلي نيست و با تجافي همراه است، همواره ميتوان مبدأ نزول را با اشياي نازلشده به عنوان عناصر يك مجموعه در قياس با يكديگر به شمارش درآورد.
هر يك از موجودات طبيعي در موطن مخصوص به خود هستند و هيچ يك از آنها دقيقا در جايي كه ديگر موجودات هستند، واقع نميشوند. هر موجود طبيعي در كنار ديگر موجودات و بركنار از آنها است. اين قاعده دربارهي مبدأ نزول طبيعي و آنچه از آن نازل ميشود، صادق است، به همين دليل اشياي طبيعي را همواره ميتوان در كنار يكديگر به شمارش آورد.
شمارهاي كه عناصرِ مجموعههاي طبيعي پيدا ميكند، بسته به اينكه شمارش از كجا آغاز شود، قابل تغيير است؛ به همين دليل در شمارشهاي مكرر، هر يك از عناصر ميتواند به شمارهي ديگري متصف شود؛ مثلاً وقتي كه مجموعهاي مشتمل بر سه عنصر باشد، اولين عنصري كه به شمارش در ميآيد، اول سه تا، دومين عنصر، دوم سه تا و بالاخره سومين عنصر سوم سه تا است و اگر ترتيب شمارش عوض شود، عنصري كه در شمارش پيشين شماره دو بود، شماره ديگري ميگيرد، بدون آنكه محذوري پيش آيد.
در نزول به طبيعت و در نزول به تجلي، مبدأ نزول به دليل اينكه تمايز احاطي از اشياي نازلشده دارد، محيط بر آنها است و شيء محيط در جايي كه شيء محاط قرار دارد نيز حضور دارد؛ مثلاً اگر از مبدأ نزول، دو شيء به تجلي نازل و صادر شود، احاطهي مبدأ نزول نسبت به دو امري كه از آن صادر شدهاند، موجب ميشود تا آن دو، هنگام نظر به مبدأ نزول، به حساب نيايند؛ به عبارت ديگر، اگر به مبدأ نزول نظر شود، همهي آنچه كه از او صادر شده نيز در متن حضور يا فروغ او مستهلك ميشوند و جز او را ارائه نميدهند، اما اگر نظر به اشياي نازلشده دوخته شود، در اين مثال، كثرتي دوگانه ديده ميشوند و در اين حال، عقل اين حقيقت را نيز ميفهمد كه واقعيتي به دو شياي كه ديده شده است، ختم نميشود و امر سومي نيز هست كه مبدأ صدور و نزول آن دو است، اما چون نظر به آن امر سوم شود، آن دو شيء، ديگر در كنار و در عرض او ديده نميشوند تا با او به حساب و شمارش بيايند.
هنگامي كه به كثرت نظر ميشود، اشياي نازلشده ديده ميشوند و واحد محيط، چون در رديف كثرت نيست، بر شمارش كثرت نميافزايد و اگر از آن به عنوان امر سوم ياد شود، براي دفع توهم، اين نكته بايد افزوده شود كه او سومِ سه تا نيست، بلكه سوم دو تا است.
سوم سه تا همانگونه كه بيان شد، يك وصف اعتباري است كه موصوف آن با تغييرِ ترتيب عوض ميشود، اما سوم دو تا يك وصف حقيقي است و با لحاظهاي مختلفي كه به عناصر مجموعه ميشود عوض نميشود؛ سوم دو تا وصفي است كه تنها شيء محيط به آن متصف ميشود و اشياي متكثري كه محاط هستند، هرگز به آن متصف نميشوند.
تمايز احاطيِ هر يك از مراتب عالي نسبت به مراتب داني، با آنكه حضور مرتبهي عالي را در مرتبهي داني تأمين ميكند، حقيقت فائق و عالي را در رديف موجوداتي كه در مرتبهي پايين هستند، قرار نميدهند. به همين دليل، خداوند نيز كه محيط بر همه امور و همراه با همه اشيا است، هرگز در رديف اشيا قرار نميگيرد و با آنها به شمارش در نميآيد. قرآن كريم ضمن آنكه از حضور فراگير و همراهي خداوند با همه اشيا خبر ميدهد، پندار كساني را كه خداي تعالي را در رديف اشيا قرار دادهاند و او را همراه با اموري كه به تجلي از او صادر شدهاند، به شمارش ميآورند، پنداري مشركانه ميخواند و از آن به عنوان كفر ياد ميكند.
قرآن كريم درباره همراهي خداوند با همه موجودات ميفرمايد: «و هو معكم اينما كنتم1»؛ او با شما است، در هر جا كه باشيد. درباره پندار مشركانه كساني كه خداوند را با اشيا به شمارش ميآورند، ميفرمايد: «لقد كفرو الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثه2»؛ كساني كه گفتند خداوند سوم سه تا است، قطعا كافر شدند.
در تعابير قرآني، خداوند سوم سه تا نيست و حال آن كه سومِ دو تا، چهارم سه تا و همچنين ششم پنج تا است3 «ألم تر ان اللّه يعلم ما في السموات و ما في الارض ما يكون من نجوي ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لاادني من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ماكانوا4»؛ آيا نميبينيد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است ميداند، هيچ گفت و گوي محرمانهاي بين سه نفر نيست، جز آنكه او چهارم آن سه است و هيچ پنجمي نيست، جز آنكه او ششم آنها است و نه كمتر از اين و نه بيشتر، جز اينكه هر جا باشند، او در همانجا با آنها است؛ يعني در هرجايي كه چيزي وجود دارد، او نيز حضور دارد.
خداوند سبحان، اگر سوم سه تا چهارم چهار تا، پنچم پنج تا و مانند آن بود، در كنار اشيايي قرار ميگرفت كه از او نازل شدهاند و او در همانجايي كه اشيا هستند، با آنها حضور نميداشت، ليكن چون سوم دو تا و پنجم چهار تا است، از همان خصوصيتي برخوردار است كه بخش اخير آيه از آن خبر ميدهد، يعني «هو معهم اينما كانو5»؛ او با آنها است، در هر جايي كه باشند.
در ديدگاه قرآني به دليل اينكه همه عالم به تجلي از خداوند صادر شده است، او واحدي است كه در همه احوال با همه موجودات همراه است و در عين حال، با هيچ يك از آنها به شمارش در نميآيد و يگانه و يكيِ همه است؛ يعني واحدي است كه دومي براي آن متصور نيست تا آنكه در كنار آن كثرتي را به وجود آورد.
خداوند سبحان چون نامحدود است، كران و كناري ندارد، او محيط و فراگير است و چيزي در رديف او نميتواند واقع شود تا با او به شمارش درآيد، به همين دليل وحدت او وحدتي است كه در شمارش قرار نميگيرد؛ يعني وحدت او وحدت عددي نيست.
امام علي(ع) درباره وحدت خداوند سبحان ميفرمايد: «واحد لا بالعدد6»؛ او واحد است، اما نه به عدد. شياي كه وحدت عددي دارد، ميتواند كثير باشد، به همين دليل خبردار شدن از اصل بهوجود آمدن، ملازم با خبردار شدن از اصل وجود آن ملازم با خبردار شدن از كميت و عدد آن نيست، مثلاً وقتي ميدانيم در محلي انسان هست، از اين خبر به تعداد افرادي كه در آن محل است، نميتوانيم پي ببريم، ليكن هستي نامحدود به گونهاي است ك به تنهايي بر وحدت خود دلالت ميكند؛ يعني اگر هستي نامحدود محقق باشد، بيش از يكي نخواهد بود.
وحدت از متن واقعيت و هستي او منفك نميشود، ضمن اينكه فراگيري، شمول، احاطه و حضور از او سلبناشدني است. غيري با او به شمارش نميآيد تا آن غير، ولد يا والد او به حساب آيد. دومي براي او فرض نميشود تا آن دوم، مثل و مانند، و شريك يا انباز او پنداشته شود. اين معارف، اندكي از معارف بلندي است كه سوره توحيد از آن خبر ميدهد: «بسماللّه الرحمن الرحيم* قل هو اللّه احد* اللّه الصمد* لم يلد و لم يولد* و لم يكن له كفوا احد» به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو او اللّه يگانه است، خداوند صمد و فراگير و بينياز. نه فرزندي دارد نه فرزند كسي است، نه زاده است نه زاييده شده است و هيچ مانندي براي آن نيست.
صمد، سنگ پُري است كه هيچ خلل و فُرَجي در آن نيست و هيچ بيگانهاي را به حريم آن راه نيست. وحدت صمدي، وحدت فراگيري است كه جايي از آن خالي نيست. آيات سوره توحيد و همچنين آيات آغازين سوره حديد بر وحدت فراگير، احاطه و شمول خداوند نسبت به همه موجودات دلالت ميكنند. از امام سجاد(ع) روايت شده است كه خداوند سبحان ميدانست كه در آخرالزمان اقوام متعمق و ژرفنگري خواهند آمد، از اين رو، سوره مباركه اخلاص و اوايل سوره مباركه حديد را نازل كرد.7
در نزول اشيا از خزائن الهي، نزول با صدور و آفرينش همراه و قرين است، حال آنكه در نزول طبيعي، شيء جديدي آفريده نميشود و تنها بُعد مكاني شيء نازلشده تغيير ميكند. شياي كه در طبيعت نازل ميشود، تغيير مكان ميدهد و حركت مكاني آن در امتداد يك زمان خاص به انجام ميرسد؛ قطرهاي كه از ابر نازل شده، دقيقا همان قطرهاي است كه قبل از نزول در ابر بوده است و در جريان نزول، تنها جايگاه آن از آسمان به زمين منتقل شده است، و به دليل اينكه نزول طبيعي تغيير مكاني شيء است، پس از نزول، جاي شيء در مبدأ نزول خالي ميشود و نزول به تجافي انجام ميشود.
موجودي كه به تجلي از خزائن بيكران خداوند نازل شده و در برزخ به اندازهاي خاص مقدر ميشود و از آن پس، در طبيعت ظاهر ميشود، واقعيت برزخي و طبيعي آن، خلقتي جديد و نوين ميپذيرد، يعني واقعيت طبيعي اشياي طبيعي نسبت به چهره برزخي آنها و همچنين صورت برزخي و ملكوتي آنها نسبت به تكوّني كه در جبروت و خزائن الهي دارند، نو و جديد است.
صورت طبيعي يك شيء همان صورت ملكوتي يا جبروتي آن نيست كه با تبديل مكان و زمان جايگاه خود را عوض كرده باشد، بلكه حقيقت جبروتي و ملكوتي شيء، همچنان در موطن خود ثابت و باقي است و اين صورت جديد كه به تجلي نازل شده است، خلقت و آفرينشي نوين است. به همين دليل، قرآن كه خداوند سبحان را نازلكننده همه اشيا به طبيعت ميداند، دات اقدس را خالق و فاطر آسمانها و زمين نيز ميخواند.
«فاطر» اسم فاعلي از فَطَرَ، به معناي شكافتن ظلمت به نور هستي و وجود است؛ فاطر، خلقت ابتدايي و نخستين ميكند. تعبير قرآن كريم نيز كه ميفرمايد: «الحمدلله الذي فاطر السموات و الارض8»؛ به اين معناي كه او آسمانها و زمين را در حالي كه نبودند، ايجاد كرد؛ يعني خلقت او نظير خلقت يك صنعتگر نيست كه با تغيير و دگرگوني در يك شيء طبيعي، آن را از صورتي به صورت ديگر در آورد. خلقت او آفرينش كسي است كه اشيا را بدون آنكه در ملكوت يا ملك از سابقهاي برخوردار باشند، از خزائن خود نازل نموده و با هر نزولْ، آنها را براي نخستين بار، در ملك و يا ملكوت ظاهر ميكند.
علي(ع) در مورد ابداعي و ابتدايي بودن خلقت خداوند ميفرمايد: «لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لامن اوائل ابديه بل خلق ما خلق9؛» مخلوقات را از موادي كه ازلي و ابدي باشند، نيافريد، بلكه آنچه را خلق كرد، او خلق كرد.
هشتمين ويژگي نزول به طبيعت اين است كه شيء نازلشده، هويت استقلالي ندارد؛ يعني شيء نازلشده عين پيوند و ربط به مبدأ نزول بوده و واقعيت و هستي آن از ناحيه اين پيوند تأمين ميشود، در حالي كه در نزولهاي طبيعي، شياي كه به تجافي نازل ميشود، پس از نزول، با صرف نظر از مبدأ نزول، تحقق دارد؛ به اين معنا كه بعد از نزول بود و نبود مبدأ نزول نسبت به شيء نازل شده بياثر است.
هويت استقلالي نداشتن اشيايي كه به تجلي نازل ميشوند، از ويژگي پيشين نتيجه گرفته ميشود، زيرا اين نوع از نزول، عبارت از صدور، خلقت ابتدايي، آفرينش نوين و فطرت است؛ خلقت ابداعي، فطرت و آفرينش ابتدايي نيز يك حقيقت و معناي اضافي است.
در يك تقسيم ابتدايي، ميتوان موجودات را به دو قسم «نفسي» و «نسبي» تقسيم كرد. موجودات نسبي يا اضافي نيز دو قسم هستند؛ اول موجوداتي كه اضافه آنها دوسويه است و دوم موجوداتي كه اضافه و نسبت در آنها يكسويه است؛ اضافه دوسويه را «اضافه مقولي» و اضافه يكسويه را «اضافه اشراقي» گويند.10
نفسي
موجود
اضافي دوسويه يا مقولي
نسبي يا اضافي
اضافي يكسويه يا اشراقي
موجود نفسي موجودي است كه حقيقت و معناي آن براي خود آن است، مانند انسان. شيء نسبي يا اضافي شياي است كه در معناي آن، توجه به غير نهفته است و تحقق آن نيز بدون تحققِ غير ممكن نيست.
اضافه مقولي يا دوسويه، نظير پدر بودن، بلند بودن، فرزند بودن و محب بودن؛ محب بودن يك وصف نفسي يك وصف نفسي نيست، بلكه يك وصف نسبي است. معناي «بلندي»، به دوطرفي نظر دارد كه به آنها دو طرف اضافه ميگويند. دو طرف اضافه، دو واقعيتي هستند كه معناي بلندي از قياس و سنجش آنها با يكديگر پديد ميآيد. آن دو شيء ميتوانند دو انسان يا دو درخت، يا دو ديوار و... باشند. وقتي كه مقدار و اندازه دو موجود با يكديگر سنجيده ميشود، يكي از آن دو به وصف نسبي «بلندي»، و ديگري به وصف نسبي «كوتاهي» متصف ميشود. محبت نيز معنايي است كه بر دوطرف اضافه متوقف است؛ يعني ذات محب و ذات محبوب. ذات محب ميتواند انسان يا هر موجودِ با ادراك ديگري باشد و ذات محبوب ميتواند خداوند سبحان يا يكي از مخلوقات او باشد.
در اضافه دوطرفه و دوسويه، وجود دو طرف اضافه مقدم بر وجود واقعيت اضافه است، به همين دليل، نميتوان فرضي را تصور كرد كه دو طرف اضافه يا يكي از آنها، موجود نباشد و اضافه موجود باشد؛ مثلاً انسان يا امري كه مورد محبت قرار ميگيرد، ميتواند بدون محبت موجود باشد، و ليكن محب بودن انسان بدون انسان و بدون امري كه متعلق به طرف ديگر اضافه باشد، ممكن نيست.
اضافه يكسويه يا اشراقي مانند ايجاد صدور و فطرت است. در اضافه اشراقي، نظير اضافه مقولي، دو طرف براي آن تصور ميشود، با اين تفاوت كه تحقق اضافه اشراقي متوقف بر يكي از دو طرف اضافه توقف دارد و طرف ديگرِ اضافه واقعيتي جدا و ممتاز از نفس اضافه ندارد؛ به اين معنا كه طرف دوم اضافه به لحاظ مصداق و واقعيت، عين اضافه است.
نزول به تجلي كه عبارت از صدور و آفرينش ابتدايي موجودات است، يك اضافه اشراقي است. زيرا در ظرف ذهنْ دو طرف براي آن تصور ميشود؛ طرف اول ايجادكننده و طرف دوم شيء ايجاد شده است. آفرينش و ايجاد بدون ايجادكننده و آفريننده تحقق نمييابد. در حالي كه ذات آفريننده ميتواند قبل از آنكه دست به آفرينش و ايجاد بزند، وجود داشته باشد، اما شيء ايجادشده قبل از ايجاد و آفرينش نميتواند تحقق داشته باشد. طرف دومِ اضافه يعني شيء ايجادشده و شياي كه به تجلي نازل ميشود، با نفسِ ايجاد و نزول محقق ميشود. به همين دليل طرف دوم اين اضافه هرگز بر اضافه مقدم نبوده و در متن اضافه است.
در نزول به تجافي، شيء نازلشده، پيش از نزول تحقق دارد و با نزول، تنها مكان آن عوض ميشود، به همين دليل، شيء نازلشده، همانند نازلكننده، ذاتي غير از نزول دارد.
نزول مُلك از ملكوت عالم، و ملكوت از خزائن الهي، نزول به تجلي است؛ در اين نزول شيء نازلشده، اصل هستي، ذات و واقعيت خود را دريافت ميكند و خداوند سبحان با بخشش هستي، فاطر و آفريننده آنها است؛ به اين معنا كه مُلك قبل از صدور، پيش از نزول و پيش از آفرينش و فطرت الهي، هيچ واقعيتي ندارد كه بتواند مانند ذات آفريننده و فاطر سابق بر صدور، نزول و يا آفرينش باشد.
واقعيت عالمِ طبيعت و ملك، عين صدور و آفرينش الهي است و در متن آفرينش خداوند ظاهر ميشود، گرچه آفريننده و آفرينش امتياز دارند و آفريننده مقدم بر آفرينش است، لكن آفرينش و آفريدهشده، بيش از يك چيز نيستند و امتياز آنها تنها به حسب مفهوم است. در اين نوع اضافه، تنها طرف اول ـ يعني فاطر و خالق ـ مقدم بر حقيقت اضافه است و طرف ديگر اضافه نيز ـ يعني مفهوم و آفريدهشده ـ عين اضافه، يعني عين آفرينش و فطرت است؛ طرف دوم عين اضافه است و اضافه مؤخر از طرف اول است، پس طرف دوم نيز مؤخر از طرف اول است.
وحدت و يگانگي اضافه اشراقي با طرف دومِ اضافه موجب ميشود تا طرف دوم، مانند اصل اضافه هويتي مستقل نداشته باشد و در پناه غير كه همان مستقل است، واقعيت بيابد. مفطور و آفريدهشده چيزي نيست كه فطرت و آفرينش به آن اضافه و ارتباط يافته باشد، بلكه همان آفرينش و فطرت خداوند است.
قرآن كريم به دليل يگانگي مفطور و آفريدهشده با فطرت و آفرينش، حقيقت انسان را فطرت اللّه، يعني آفرينش خداوند معرفي ميكند و ميفرمايد: «فطرة اللّه التي فطر الناس عليها»11؛ آفرينش و فطرت خداوند همان است كه انسان بر آن آفريده شده است. در اين بيان، آفريدهشده هويتي ممتاز از آفرينش ندارد و چون آفرينش معناي نفسي نيست و معنايي اضافي است كه پيوند و ربط به غير در حقيقت آن نهفته است، انسان نيز هويتي نسبي و اضافي دارد و در پناه پيوند با خداوند، حقيقت و معناي خود را مييابد. تعبير انسان به فطرت اللّه، از مختصات نگاه ديني اسلام است و اين تعبير در قبال تعابيري است كه براي انسان، معنايي نفسي در نظر ميگيرد؛ مانند حيوان ناطق و يا حيوان ابزارساز. از اين بيان دانسته ميشود ترجمه فطرت به «طبيعت» خالي از تسامح نيست؛ فطرت همان آفرينش ويژه است و آنچه انسان بر آن آفريده شده، چيزي جز آفرينش اللّه نيست و همانگونه كه آفرينش اللّه يك اضافه اشراقي و يك معناي اضافي و ربطي است كه بدون پيوند با خداوند تحقق نمييابد، انسان نيز يك معناي ربطي است كه بدون اضافه به خداوند حقيقتي ندارد.
برخي از آيات قرآن كريم از ربط و پيوندي كه در متن واقعيت انسان وجود دارد، خبر ميدهد: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي اللّه و اللّه هو الغني الحميد12؛ اي آدميان شما فقير به سوي خداوند هستيد و خداوند بينياز و ستوده است. «فقير» در لغت كسي است كه ستون فقرات او در هم شكسته است و كسي كه فقرات او در هم شكسته باشد، جز در پناه اتكا و پيوند به غير، نميتواند قيام كند. انسان نيز بر همين قياس جز در پناه ربط به خداوند سبحان، نميتواند قوام و قيامي داشته باشد.
بنابراين، قوام انسان به ربط و پيوند او به خداوند است؛ يعني ربط در متن واقعيت او نهفته است، چون اگر انسان در متن واقعيت خود فقير نباشد، به دليل اينكه جهانِ واقع خارج از دو طرف نقيض نيست، بينيازي و استقلال به ذات انسان راه پيدا ميكند و در اين صورت ذات انسان واجب خواهد بود.13 امام حسين(ع) فقر و نياز را به متن دارايي و غناي انسان نسبت داده است و در گفت و گوي با خداوند ميگويد: «الهي أنا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيرا في فقيري»14؛ پرودگارا! من در آنچه دارم، فقير و وابسته به تو هستم، پس چگونه در آنچه ندارم، بينياز و مستقل باشم.
تنها انسان نيست كه از هستي فقيرانه برخوردار است. بر اساس آنچه بيان شد، هرچه در ملك و ملكوت است، از هستي فقيرانهاي برخوردار است كه ربط و پيوند به خداوند در ذات او نهفته است، زيرا خداي تعالي تنها فاطر انسان نيست، او فاطر آسمانها و زمين است و هرچه در آسمانها و زمين است، مفطور او است و سؤال و درخواست از خداوند، در متن هستي و واقعيت غير خداوند نهفته است: «يسئله من في السموات و الارض»15؛ هرچه در آسمانها و زمين است، از او درخواست ميكند» و اينكه «و كل يوم هو في شأن»16؛ و در هر مرتبه او پاسخ ميدهد و او در كار است.
علي(ع) از قوامي كه همه اشيا به خداوند سبحان دارند، خبر داده، ميفرمايد: «كل شيء خاشع له و كل شيء قائم به»17؛ هر امري در پيشگاه او خشوع داشته و همه اشيا به او قائم هستند.
همانگونه كه نزول اشيا به طبيعت، نزولي طبيعي نيست، صعود آنها از طبيعت نيز صعودي طبيعي نيست. فاصلهاي كه در نزول و صعود طبيعي طي ميشود، فاصلهاي دوسويه است، در حاليكه در نزول به طبيعت و نيز در صعود از طبيعت، فاصله يكسويه است.
قطرهاي كه در دريا بخار ميشود و به سوي ابر ميرود، يا قطرهاي كه از ابر به سوي زمين فرود ميآيد، فاصلهاي دوسويهاي را طي ميكند. منظور از فاصله دوسويه اين است كه فاصله ابر تا قطرهاي كه از آن نازل شده، يا قصد صعود به سوي آن را دارد، دقيقا به اندازه فاصله آن قطره تا ابر است؛ نظير فاصله زمين تا خورشيد كه بدون هيچ زيادت يا كاستي، به اندازه فاصله خورشيد تا زمين است.
دوسويه بودن فاصله در اشياي طبيعي به اندازهاي واضح و روشن است كه نيازي به بيان آن نيست، چندان كه بيان آن ملالتآور يا سخني بيهوده و گزاف پنداشته ميشود؛ حال آنكه واضح بودن يك سخن، دليل بر گزاف بودن يا بيمعنا بودن آن نيست.
وقتي از يكسان بودن فاصله خورشيد تا زمين و زمين تا خورشيد سخن گفته ميشود، يكي از بنياديترين قوانين طبيعت ذكر گردد. دوسويه بودن فاصلههاي طبيعي در نظام طبيعت، نظير اصل بنيادين هندسه اقليدس در مكان مسطح است؛ اصل مهم در هندسه اقليدس اين است كه از يك نقطه به موازات خطّ ديگر، بيش از يك خط نميتوان رسم كرد. اگر اين اصل پذيرفته نشود، يكي از دو اصل ديگر ميتواند در جاي آن قرار گيرد؛ اول، از يك نقطه بيش از يك خط به موازات يك خط ديگر ميتوان رسم كرد. دوم، از يك نقطه هيچ خطي را به موازات خط ديگر نميتوان رسم كرد؛ هر يك از اين دو اصل كه به جاي اصل پيشين قرار گيرد، هندسه نااقليدسي جديدي را به ارمغان ميآورد كه به مكان مسطح مربوط نيست.18
انكار فاصله دوسويه ميان دو شيء و تبديل آن به يكسويه بودن فاصله دو شيء، بدون آنكه تناقضي به دنبال داشته باشد، ارتباط آن دو شيء را به فراتر از عالم طبيعت ميكشاند و با خروج از نظام طبيعي از پيوند و ارتباطي كه ميان طبيعت و غير آن است، خبر ميدهد.
شيئي كه هبوط نموده و از ملكوت به ملك نازل ميشود و يا فاصله جبروت تا طبيعت را طي ميكند، و يا شيئي كه قصد صعود از عالم ملك را دارد و به سوي خداوند باز ميگردد، از ملكوت و يا جبروت عالم و همچنين از خداوند سبحان دور است؛ او به دليل غربت و دوري قصد بازگشت و تقرب مينمايد.
دوري، وصف شيئي است كه در طبيعت قرار گرفته و به احكام آن محكوم است، اما مبدأ نزول و جايي كه مقصد، محل صعود و بازگشت است، هرگز از عالم طبيعت دور نيست و همواره با آن همراه و نزديك است. قرآن كريم در آيات مختلف، درباره سفر، سير و سلوك انسان و جهان، و دور شدن يا نزديك شدن آدم و عالم نسبت به خداوند سبحان سخن ميگويد: در برخي از آيات از دوري و گمراهي كفار سخن به ميان ميآيد: «بل الذين لا يومنون بالاخره في العذاب و الضلال البعيد»19؛ بلكه كساني كه به آخرت ايمان نميآورند، در عذاب و گمراهي دوري هستند. قرآن كريم انسانها را به كم كردن فاصلهاي كه با خداوند دارند، دعوت ميكند و آنها را به مسابقه در اين راه فرا ميخواند و نزديكترين انسانها را كسي ميخواند كه در اين ميدان گوي سبقت از ديگران ميربايند: «و السابقون السابقون اولئك المقربون»20؛ پيشآهنگان و پيشيگيرندگان، آنان مقرب و نزديك شدهاند.
در آيات قرآن، بهرغم آنكه مسافت و فاصله به بندگان نسبت داده شده، در مواردي بسيار، از قرب و نزديكي خداوند به همگان خبر داده ميشود. در بعضي از آيات از قرب و نزديكي خداوند به طور مطلق خبر داده ميشود: «انه سميع قريب»21؛ به درستي كه پروردگار من شنوا و نزديك است. در سوره هود نيز گفتار حضرت صالح(ع) را با قوم ثمود، بدينسان بازگو مينمايد «فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربي قريب مجيب»22؛ پس طلب بخشش از خداوند سبحان كنيد و به سوي او باز گرديد. بهدرستي كه پروردگار من نزديك و اجابتكننده است.
در اين آيه، ضمن آنكه از دور بودن بندگان و دعوت آنان براي بازگشت و نزديكي به او سخن به ميان ميآيد، از قرب و نزديكي خداوند نيز خبر داده ميشود. خداوند سبحان در سوره بقره نيز از قرب و نزديكي خود اينگونه خبر ميدهد: «وَ اِذَا سألكَ عِبَادِيَ عنّي فانّي قريبٌ اُجيبُ دَعْوةَ الدَّاعِ اِذَا دَعَانِ فَلْيَستجيبوا لِي وَلْيُؤمنوا بِي لَعَلَّهُم يَرْشُدُون»23؛ چون بندگانم درباره من از تو پرسش كنند، [ بگو [پس هر آيينه من نزديك هستم؛ دعوت دعاكننده را آنگاه كه مرا بخواند، پاسخ ميگويم. پس بايد دعوت من را اجابت كنند و به من ايمان آورند تا به رشد نائل گردند.
در آيات فوق، از قرب و نزديكي خداوند، به طور مطلق خبر داده ميشود. در برخي از ديگر آيات نيز نزديك بودن خداوند به بندگان، بهتفصيل و در قياس با ديگر اشيا بيان ميشود. در سوره واقعه خداوند سبحان خود را به كسي كه در حال احتضار است، نزديكتر از همه كساني ميداند كه به نزد او آمدند24: «و نحن اقرب اليه منكم و لكن لاتبصرون»25؛ ما به او از شما نزديكتر هستيم و لكن شما نميبينيد. در آيهاي ديگر، خداوند سبحان خود را از رگ انسان به انسان نزديكتر معرفي ميكند: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»26؛ ما انسان را خلق كرده و به وسوسههاي نفس او آگاه هستيم و از رگ گردن به انسان نزديكتريم.
همچنين در آيه 24 سوره از انفال، خداوند سبحان نه تنها از رگ گردن، بلكه از قلب و حقيقت انسان، به او نزديكتر معرفي ميشود: «يا ايها الذين آمنوا استجيبواللّه و الرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلمو ان اللّه يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون»27؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، خداوند و رسول او را آنگاه كه شما را به زندگي و حيات فرا ميخوانند، پاسخ گوييد و بدانيد كه خداوند بين انسان و قلب او واسطه است و به سوي او نيز محشور ميشويد.
از اين آيه نيز دانسته ميشود، با آنكه انسان از خداوند سبحان دور شده و خداي تعالي او را به سوي خود فرا ميخواند، خداوند در نهايت قرب و نزديكي به انسان است و از جان و حقيقت او به او نزديكتر است.
ادامه دارد
1. حديد / 4
2. مائده / 73.
3. صدر المتألهين، الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية. تعليق و تصحيح: سيد جلال الدين آشتياني، مركز نشر دانشگاهي، دوم، تهران 1360، ص 48.
4. مجادله / 7
5. مجادله / 7
6. نهج البلاغه، خطبه 185
7. كليني، اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، ص 125، باب النسبه، حديث 3، ص 91.
8. فاطر / 1
9. نهج البلاغه، خطبه 163.
10. حكيم سبزواري، شرح منظومه، ص 619
11. روم / 30
12. فاطر / 15
13. ر. ك. به: عبداللّه جوادي آملي، رحيق مختوم، ج 1، بخش دوم، ص 196 و ج 2، بخش دوم و سوم، صص 240، 381 و 382.
14. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
15. الرحمن / 29
16. الرحمن / 29
17. نهج البلاغه، خطبه 109.
18. هارولد ولف، هندسه نااقليدسي، ترجمه احمد بيرشك، اميركبير، تهران، 1370.
19. سبأ / 8
20. واقعه / 10 و 11
21. سبأ / 50
22. هود / 61
23. بقره / 186
24. قيصري: شرح قصوص الحكم، ص 248
25. واقعه / 85
26. ق / 16
27. انفال / 24